سه‌شنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۹

شاید یکم دارک ساید

انقدر شلوغ بود دیشب این ساعتا که نمیشد فکر کرد، تند و تند  مینا رو بلاک میکردیم، من دلم نمیومد اما خب تو روم تولدش قرار شده بود اینکارو بکنیم. بلاک کردیم و بعد آنبلاک و بعد ریکوئست و ویدئویی که مرسده درست کرده بود. خیلی فان بود خیلی، تولدش مبارک باشه خیلی زیاد:)
اما وقتی رفتم بخوابم، جامو پهن کردم و پتو رو انداختم روم، سرم به بالش رسید اشکامم سرازیر شد. اون حس تنهایی مسخره اومد به سراغم، مخلوطی بود از حسادت و حسرت و غبطه خوردن و نادیده گرفته شدن، یه احساسی که فک میکنی هیچکس نمیبیندت، کسی حرفاتو نمیفهمه، که اهمیتی نداری برای کلی از مردم. 
دلم خواست محبوب بودم، که اونقدر آدم نگران من باشن که ناراحت میشم یا نه، اونقدر آدم حواسشونبه من باشه و زحمتها بکشن برام. دلم خواست دیده بشم، وجودم، اخلاقم و رفتارم، همه چیم.
 دلم خواست سورپرایز بشم، که هیچوقت نشدم و نمیدونم چه احساسی داره.
دلم خواست واسه تولدم کلی آدم جمع شن ایده بذارن حرف بزنن نظر بدن یه کاری بکنن که خوشحال بشم از ته دل.
دلم خیلی چیزا خواست و وقتی دید نمیشه گرفت، تنگ وتنگتر شد و بارید، آروم و بیصدا اشک ریختم تا تموم شد، یه تموم شدن الکی که باعث شد خواب بیاد سراغم.
تو تمام اون لحظات اشک ریختنم به این فکر میکردم که چی شده که من 26 ساله یه دوست خیلی صمیمی ندارم که حالاتم رو بفهمه و بدونه دقیقا چی میخوام و نمیخوام، کسی که پایه باشه باهام توئیتر و فرندفید و فیسبوک. چجوریه که من انقدر آشنا دارم اما دوستایی که دارم هم هیچکدوم بست نیستن. به هیچ نتیجه ای نرسیدم، فقط اشکام وبغضم شدیدتر شدن.
الآن که فکر میکنم میبینم شاید هیچقوت هم نشه که سورپرایز شم، که تو دنیایی مثل توئیتر و فرفر انقدر آدم صمیمی دورمباشن که حواسشون به همه چیم باشه و همیشه باهام باشن و من باهاشون باشم، شاید هیچوقت نتونم اون بست فرند زندگیم رو داشته باشم.
اون حس بغض و تنهایی و دیده نشدن رو هنوز دارم، اینا با منن. سالهاس که با منن و ولم نمیکنن، شایدم نمیخوام که ولم بکنن.
شایدم برمیگرده به خردادی بودن و چند شخصیتی بودنم که یکی از این شخصیت ها که خیلی هم قلدره همین دپرس و دسپرت ه هست که دوس نداره اون خوشحاله جاشو بگیره. این مودی بودن  این شخصیت ها که باعث شده اکثریت منو به عنوان ادمی ببینن که همش غمه و ناله میکنه و غر میزنه و اشک میریزه، نمیدونن که این آدم یه چند تا شخصیت دیگه داره که اتفاقا یکیش خیلی پرانرژی و مثبت و شاده، یکیش خیلی آدم حسابیه، یکیش همش میخنده، یکیش کلی خوش میگذرونه کیف میکنه.
خلاصه اینکه باز تولد مینا مبارک باشه، نوش جونش همه چی، انقدر که خوب وماهه این همه دوسش دارن وبراش همه کار میکنن:*

هیچ نظری موجود نیست: