جمعه، آذر ۲۶، ۱۳۸۹

فک کنم بیست تا سم سدادم تو نوزده تاش التماس کردم که بیاد شب سال نو بریم بیرون تو بیستمی گفتم الو.
جواب داد: معطل من نباش تو بلیطتو بگیر. 
لیوان چایی نباتمو گرفتم دستم اشکم ریخت.
من با بقیه راحت نیستم، من با این دوستم راحتم. از اینکه تنها برم جایی نفرت دارم...کاش میفهمید:(

هیچ نظری موجود نیست: